شاید در فرهنگ عوام برخی از این ضربالمثلها را درباره عقل و عاقل شنیدهاید:
۱٫ عاقلان دانند.
۲٫ عقل جن دارد.
۳٫ عقلش گرد است.
۴٫ عقل از سرش پرید.
۵٫ برو عقلت را آب بکش.
۶٫ عقلش پارسنگ میبرد.
۷٫ عقلش به کارش میرسد.
۸٫ عقل به کوچکی و بزرگی نیست.
۹٫ عقل جن هم به این کار نمیرسد.
۱۰٫ برو عقلت را عوض کن؛ هیچندانی.
۱۱٫ عقل چیز دگر و مدرسه چیزی دگر است.
۱۲٫ عقلش به چشم است تا به چشم نبیند نداند.
۱۳٫ عقل خودت که این باشه وای به عقل بچه هات.
۱۴٫ عقل قوت گیرد از عقل دگر پیشه گر کامل شود از پیشه گر.
۱۵٫ خدایا آنکه را عقل دادی چه ندادی؛ و آنکه را عقل ندادی چه دادی.
۱۶٫ عقل آدمیزاد از عقب سرش میآید نظیر روستایی را عقل از پس میرسد. (۱)
عقل چیست؟ عَقْل قوهٔ ادراکی است که با آن میتوان بهطور خودآگاهانه معنیها را درک کرد، منطق به کاربرد، واقعیتها را سازماندهی کرد یا صحت آنها را بررسی نمود و بر اساس اطلاعات موجود یا اطلاعات جدید، باورها، شیوهها یا نهادهای اجتماعی را تغییر داد یا توجیه کرد. در اصل لغت مصدر است به معنای خرد (دانش نفس ناطقه) که انسان بدان تمییز دقیق اشیا کند و حقایق اشیاء را دریابد. گویند به معنی بند در پا بستن (از عقال و پای بند شتر مأخوذ است)، چون خرد و دانش مانع رفتن طبیعت میشود بهسوی افعال ذمیمه لهذا خرد و دانش را عقل گویند که به آن مصالح انجام پذیرد یا به کمال رسد. نوری که بهوسیلهٔ آن انسان آمادهٔ فهم خطاب میشود. جای آن در آخر متوسط بطن دماغ و معانی کلی بدان ادراک شود. خرد و دانش و فهم و شعور و دانائی و ادراک و دریافت و هوش و فراست و تدبیر و تمییز و قوهٔ ممیزه، دوراندیش، بیدار، مصلحت بین، گرهگشای، ذوفنون، حیلهگر، رنگآمیز، متین، تمام شیشه، دل، خام، سبک، خام طینت، ناقص، تیره، روشنبین، بلند بازو، از صفات اوست و با لفظ گسستن مستعمل است. جمع آنهم عُقول است که ذوی العقول را از عدول از راه راست بازمیدارد. صحیح آن عقل جوهری است مجرد که غائبان را بهوسیلهٔ وسایط و محسوسات را بهوسیلهٔ مشاهده درک میکند. چیزی است که جای آن را برخی سر و برخی قلب دانند. (۲)
عاقل کیست؟ به انسان باهوش، بخرد، تیزهوش، حکیم، خردمند، دانا، ذکی، رشید، زیرک، فهمیده، لبیب، هوشمند، هوشیار و ضدّ جاهل، نادان گویند. (۳) دو عاقل را نباشد کین و پیکار// نه دانا خود ستیزد با سبکبار. (۴)
ویژگیهای عاقل کدام است؟ بحث عقل و خصوصیات عاقل در آموزههای وحیانی بهصورت گسترده و مبسوط مطرحشده که منظور از انسان باشعور همان عاقل است. هر کس این نعمت بزرگ الهی یعنی عقل را در زندگی خویش بکار گیرد، به سعادت دنیا و آخرت دستیافته است و آنها که عقل را چراغ راه زندگی خود قرار ندادهاند، بهجز بدبختی و هلاکت نصیبی حاصلشان نخواهد شد. عاقلان و خردمندان دارای نشانههایی هستند که با کمک گرفتن از آیات الهی و احادیث ائمه (علیهمالسلام) برخی از آنها که اهم ویژگیهای عاقل است عبارت از:
- به پند و نصیحت ناصحان گوش فرا میدهد: از نشانههای بارز اهل خرد این است که به پند و نصیحت ناصحان گوش فرا میدهند. خداوند میفرماید: و ما یذکر الا اولوا الباب؛ کسانی که خودرأی و خودسر هستند و به حرف احدی بهغیراز خود توجه نمیکنند این افراد، خردمند نیستند و عاقبتشان بهجز دوزخ نخواهد بود. (۵) و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر و گفتند: اگر میشنیدیم و تعقل میکردیم از اصحاب دوزخ نبودیم. (۶)
- کسی که عاقل است دیندار نیز هست: امام علی(ع) فرمود: دیندار نیست، کسی که خردمند نباشد. تنها عاقلان هستند که به دستورات حضرت حق و انبیاء و اوصیای آنها گوش فراداده، به دنیا به چشم مزرعهای برای آخرت مینگرند و تنها به خوشی زودگذر دنیا دلخوش نمیدارند؛ بلکه با کمک گرفتن از عقل خود، به فرمانها شارع مقدس گوش جان میدهند و اینان مؤمن حقیقیاند. (۷) امام علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید: عقل تو را کفایت کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد. لذا مؤمنان با کمک گرفتن از عقل خویش راههای گمراهی را شناخته و از آن فاصله میگیرند و تنها در مسیر صراط مستقیم گام برمیدارند. (۸)
- عاقلان، کمال طلبند. امام علی(ع) فرمود: العاقل یطلب الکمال، الجاهل یطلب المال. خردمند، جویای کمال است و نادان، جویای مال. (۹) عدهای از مردم تصور میکنند هر کس با هر شرایطی به جمعکردن مال بپردازد و در فاصله زمانی اندک صاحب اموال فراوان شود، او عاقلی است؛ درحالیکه در فرهنگ اسلامی به چنین کسی عاقل نمیگویند بلکه به فرموده امام علی(ع) عاقل آنکسی است که بهدنبال کمالات گشته و خود را به آنها ملبس میکند. مثلاً از بین علم و ثروت، عاقل کسب علم را انتخاب کرده، بجای حرص در مال، نسبت به علم حریص است و بهاندازه رفع نیاز به کسبوکار میپردازد و بجای زراندوزی، اموال اضافی خود را صرف تولید و سودرساندن به جامعه و اعضاء آن میکند.
- قول و فعل عاقل یکی است: امام علی(ع) میفرمایند: العاقل من صدق اقواله افعاله، خردمند کسی است که کردارهایش گفتارهای او را تصدیق کند. (۱۰) عاقل اهل حرافی نیست بلکه پیش از گفتن برای دیگران، به آنچه میداند و باور دارد عمل میکند؛ بهبیاندیگر قول و عمل او هر دو دارای یک چهرهاند!
- زبان عاقل دربند و تحت کنترل است: امام علی(ع): العاقل من عقل لسانه خردمند کسی است که زبان خود را دربند کشد. بسیاری از بدبختیها و مشکلات، از عدم کنترل زبان است؛ چراکه اکثر مردم قبل از اینکه خوب فکر کنند حرف میزنند، به همین خاطر است که بیشتر مردم از غالب گفتههایشان پشیماناند و ایکاش قضیه به همینجا ختم میشد؛ چه گرفتاریها، جداییها، کشمکشها و … که بهخاطر عدم کنترل زبان، نصیب انسان میشود.
پانویس:
- برو عقلت را آب بکش؛ به معنی برو عقلت را عوض کن است. (از فرهنگ عوام) رجوع به برو عقلت را عوض کن شود. برو عقلت را عوض کن؛ هیچندانی. (از امثالوحکم دهخدا) موقعی که کسی موضوعی را بیان کند یا اندرزی دهد که از روی فهم و اطلاع و شعور نباشد بر سبیل استهزاء این اصطلاح مثلی گفته میشود؛ و گاهی هم گویند برو عقلت را آب بکش. (فرهنگ عوام) خدایا آنکه را عقل دادی چه ندادی؛ و آنکه را عقل ندادی چه دادی. (منسوب به خواجه عبداﷲ انصاری و بزرگمهر) عقل آدمیزاد از عقب سرش میآید؛ نظیر، روستایی را عقل از پس میرسد. (امثالوحکم دهخدا از جامع التمثیل) پسازآنکه درنتیجهٔ اشتباه یا اشتباهات متعدد زیان دید، آنگاه متوجه غفلت خود میشود و تازه متوجه میشود که بدون تعقل کارکرده است. (از فرهنگ عوام) عقل از سر کسی پریدن؛ عقل خود را از دست دادن. از شدت تحیر حال جنون پیدا کردن. (از فرهنگ عوام)؛ و رجوع به ترکیب عقل پریدن در ردیف خود شود. عقل از عقل دیگر قوت گیرد. عقل قوت گیرد از عقل دگر پیشه گر کامل شود از پیشه گر. (مولوی) عقل به کوچکی و بزرگی نیست؛ مراد از کوچکی و بزرگی، کمی یا زیادتی سن است. (فرهنگ عوام) عقل ِ جنّ دارد؛ بسیار عاقل و تیزهوش و دراک است. (فرهنگ عوام) عقل جن هم به این کار نمیرسد؛ مشکل لاینحلی است؛ وقتی کسی مشکل مهمی را حل کند در آن صورت بر سبیل ستایش گویند عقل جن هم به آن نمیرسد و تنها او بود که گره از مشکل این کار گشود. (فرهنگ عوام) عقل چیز دگر و مدرسه چیزی دگر است. (امثالوحکم دهخدا، از مجموعهٔ امثال فارسی چ هند) عقل خودت که این باشه وای به عقل بچه هات؛ به مزاح، بسی نادانی. (امثالوحکم دهخدا) عقل را پیرو لفظ نکنند. (امثالوحکم دهخدا از جامع التمثیل) عقل روستایی از پس میرسد؛ مانند عقل آدمیزاد از عقب سرش میآید. (فرهنگ عوام) عقلش از پاشنه درآمدن؛ همانند عقل از سر کسی پریدن. (فرهنگ عوام) رجوع به عقل از سر کسی پریدن شود. عقلش به چشم است؛ تا به چشم نبیند نداند. (امثالوحکم دهخدا) تا به چشم خودش نبیند درنمییابد. (فرهنگ عوام) چشمش هر چه را ببیند پیروی میکند. (فرهنگ عوام)؛ و رجوع به عقل مردم در چشم آنهاست شود. عقلش به کارش میرسد؛ قادر به انجام و اجرای کار خود هست. (فرهنگ عوام) عقلش پارسنگ میبرد؛ به مزاح، دیوانه بودن. (از امثالوحکم دهخدا) پارسنگ در اصطلاح اهالی اصفهان، سنگ یا وزنهٔ دیگری است که وقتی دو کفهٔ ترازو باهم میزان نباشد در کفهٔ سبکتر گذارند تا همسطح شوند و در اصطلاح عوام به معنی کمعقل بودن یا ناقص بودن عقل کسی است. (فرهنگ عوام)عقلش تا ظهر است؛ به مزاح و بهمنظور اینکه کمعقل است گفته میشود. (فرهنگ عوام) عقلش قد ندادن؛ از حل مشکلی عاجز بودن. (از فرهنگ عوام) عقلش کروی است؛ به معنی عقلش گرد است. (فرهنگ عوام) رجوع به عقلش گرد است و عقلش پارسنگ میبرد شود. عقلش گرد است؛ سبکعقل و سفیه است. (فرهنگ عوام) نظیر عقلش پارسنگ میبرد. (امثالوحکم دهخدا)؛ و رجوع به عقلش پارسنگ میبرد شود. عقلش مدور است، نظیر عقلش گرد است. (امثالوحکم دهخدا)؛ و رجوع به عقلش گرد است و عقلش پارسنگ میبرد شود.
- عقل. [ع َ] (ع اِ) خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن و قبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است، یا به سبب معانی و علوم مجتمعه در ذهن که بدان اغراض و مصالح انجامپذیر است، یا به جهت هیئت نیکو در حرکات و کلام که حاصل است انسان را، یا عقل جوهری است لطیف و نوری است روحانی که بدان نفس درک میکند علوم ضروریه و نظریه را و ابتدای وجود آن نور نزدیک اختتان کودک است سپس آن پیوسته تزاید میپذیرد تا آنکه به کمال میرسد وقت بلوغ کودک. (منتهی الارب) نوری است روحانی که نفس بهوسیلهٔ آن علوم ضروری و نظری را درمییابد و گویند آن غریزهای است که انسان را آمادهٔ فهم خطاب میکند و آن از عقال و پای بند شتر مأخوذ است. (از اقرب الموارد) خرد و دانش و آن قوتی است نفس انسان را که بدان تمییز دقایق اشیا کند و آن را نفس ناطقه نیز گویند؛ و گویند در اصل لغت مصدر است به معنی بند در پا بستن، چون خرد و دانش مانع رفتن طبیعت میشود بهسوی افعال ذمیمه لهذا خرد و دانش را عقل گویند. (غیاث اللغات) (از آنندراج) جای عقل را قدما در آخر متوسط بطن دماغ دانند و معانی کلی بدان ادراک شود. (یادداشت مرحوم دهخدا) خرد و دانش و فهم و شعور و دانائی و ادراک و دریافت و هوش و فراست و تدبیر و تمییز و قوهٔ ممیزه. (ناظم الاطباء) مأخوذ از عقال شتر است و آن ذوی العقول را از عدول از راه راست بازمیدارد و صحیح آن است که عقل جوهری است مجرد که غائبان را بهوسیلهٔ وسایط و محسوسات را بهوسیلهٔ مشاهده درک میکند و گویند چیزی است که حقایق اشیاء را دریابد؛ و جای آن را برخی سر و برخی قلب دانند. (از تعریفات جرجانی) دوراندیش، بیدار، مصلحت بین، گرهگشای، ذوفنون، حیلهگر، رنگآمیز، متین، تمام شیشه، دل، خام، سبک، خام طینت، ناقص، تیره، روشنبین، بلند بازو، از صفات اوست و با لفظ گسستن مستعمل است. (آنندراج) ج، عُقول. (منتهی الارب) (دهار)
- عاقل. [ق ِ] (ع ص) خردمند. دانا. هوشیار و زیرک. (ناظم الاطباء) ج، عقلاء و عُقّال و عاقلان. (منتهی الارب، مهذب الاسماء، آنندراج و اقرب الموارد) مقابل دیوانه: حکیمان زمانه راست گفتند که جاهل گردد اندر عشق عاقل. (منوچهری)
- گلستان، سعدی، باب چهارم در فواید خاموشی. جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بیحرمتی همیکرد گفت اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدین جا نرسیدی. دو عاقل را نباشد کین و پیکار// نه دانایی ستیزد با سبک سار. اگر نادان به وحشت سخت گوید//خردمندش به نرمی دل بجوید. دو صاحب دل نگهدارند مویی//همیدون سرکشی و آزرم جویی؛ و گر بر هر دو جانب جاهلاناند//اگر زنجیر باشد بگسلانند. یکی را زشتخویی داد دشنام//تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام. بتر زانم که خواهی گفتن آنی//که دانم عیب من چون من ندانی.
- بقره، ۲۶۹
- ملک، ۱۰
- میزان الحکمه، ج ۸، ص ۳۸۸۱
- نهجالبلاغه، حکمت ۴۲۱
- میزان الحکمه، ج ۸، ص ۳۸۹۱
- نهجالبلاغه، حکمت ۴۲۱